If but some vengeful god would call to me
From up the sky, and laugh: "Thou suffering thing,
Know that thy sorrow is my ecstasy,
That thy love's loss is my hate's profiting!"
Then would I bear it, clench myself, and die,
Steeled by the sense of ire unmerited;
Half-eased in that a Powerfuller than I
Had willed and meted me the tears I shed.
But not so. How arrives it joy lies slain,
And why unblooms the best hope ever sown?
--Crass Casualty obstructs the sun and rain,
And dicing Time for gladness casts a moan . . . .
These purblind Doomsters had as readily strown
Blisses about my pilgrimage as pain.
بخت
خدایی کینه شاد هم اگر
مرا از اوج آسمان
می خواند و می خندید که:
"هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال
هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است
و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من."
پس آنگاه من تاب می آوردم
می پیچیدم سخت به خود و جان می دادم
خشکیده تن از احساس ِ خشمی به ناحق
نیم آسوده که وجودی
با- زورمندانگی- تر از من
مرا به سرشکی که افشاندم
خوش تر داشته و کیفر داده است.
اما چنین نیست.
چگونه چنین اُفتد چون شادمانی، کشته وافِتاده است؟
و از برای چه،
بهتر امیدی که تا به اکنون در خاک شده
نشکفتگی پیشه می کند؟
بختآیند ِ محض، خورشید و باران را تیره گون می سازد
و زمان ِ طاس انداز، از برای شادی خود، فریادی برمی خیزاند ...
این کف بینان ِ کور و کودن ِ شومی
بر زیارَتراه ِ من
می پراکنند آمُرزیدگی را
هم بدان سادگی که درد را.
منبع
languagering.com
11 - فروردینماه - 1392 ساعت 11:08 ق.ظ